نامه به کودکی که هرگز زاده نشد یکی از آثار پرفروش و محبوب اوریانا فالاچی روزنامهنگار و نویسنده توانای ایتالیی است. همانطور که از اسم کتاب پیداست، میتوان کلیات آن را حدس زد؛ نامه یا شاید بهتر باشد بگوییم درد و دلهای یک مادر با جنینی که در شکم دارد. همانطور که در این کتاب میخوانید یک زن چطور حس مادرانگی از همان روزهای نخست را در خود احساس میکند، این درحالیست که به دلایل متعددی افرادی که این مادر با آنها در ارتباط است، بارها به وی پیشنهاد سقط جنین میدهند.
نمای کلی کتاب
تمام داستان از زبان شخصیت اول آن یعنی مادری که سعی دارد به هر ترتیبی شده جنین در شکم خود را حفظ کند روایت میشود. سراسر این نامه که از طرف یک مادر برای فرزند متولد نشده خود مینویسد، مملو است از احساسات آدمی ازجمله ترس، امید، ناامیدی، عطوفت و اضطراب که براساس اتفاقات مختلف بیان میشوند.
فالاچی در بخشهایی از کتاب سعی دارد احساس خشم مادر را در برابر ناعدالتیهای موجود بیان کند و آنها را به فرزند درون شکم خود منتقل کند تا فرزند بداند قرار است پا در چه دنیایی بگذارد، این مادر گاهی از بیان چنین حرفهایی در برابر جنین خود اندوهگین میشود و سعی میکند با بیان حس عاشقانه خود نسبت به فرزند به او دلگرمی بدهد.
قسمتهایی از نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
ضربان قلبم از حرکت باز ایستاد و وقتی که دوباره تپش و ضربان نامرتب و آشوب گرانه آن را شنیدم احساس کردم که تا حلقوم در ژرفی سهمگین و مخوف از تردید و دو دلی فرو رفته ام. با تو حرف می زنم اما تمام تار و پودم را وحش آزار دهنده ای فرا گرفته است…
- پدرت برای بار دوم تماس گرفت. صدایش میلرزید. میخواست مطمئن شود که دکتر حاملگیام را تأیید کرده است یا نه. به او گفتم که حامله هستم. دوباره از من پرسید: «کِی کار را تمام میکنم؟» من هم برای بار دوم تلفن را رویش قطع کردم، بدون اینکه به حرفهایش گوش کنم.
- چیزی که نمیفهمم این است که چرا وقتی زنی اعلام میکند که قانونی حامله شده است همه برایش جشن میگیرند و اگر پاکتی به دست داشته باشد، آن را برایش حمل میکنند و از او التماس میکنند که کارهای سنگین و سخت انجام ندهد و کاملاً استراحت کند. چه خوب، تبریک میگوییم، بیایید اینجا بنشینید، استراحت کنید. اما وقتی میفهمند من حاملهام، سرد و ساکت میشوند یا راجع به سقط حرف میزنند.
هیچ چیز از نیستى بدتر نیست. برایت تکرار مىکنم من از درد نمىترسم. درد با ما به دنیا مىآید و رشد مىکند و همچنان که به داشتن دو بازو و دو پا عادت داریم به درد خو مىکنیم. در واقع، از مرگ هم بیمى ندارم، زیرا اگر آدمیزاد مىمیرد مفهومش این است که به دنیا آمده، از نیستى رها شده. من از نیستى بیمناکم، از نبودن، از اقرار به وجود نداشتن، حتى اگر آدم تصادفا و در اثر اشتباه یا تفریح دیگرى به دنیا بیاید…
درباره نویسنده (منبع: ویکیپدیا)
اوریانا فالاچی روزنامهنگار، نویسنده و مصاحبهگر سیاسی برجسته ایتالیایی بود که در شهر فلورانس متولد شد و در سن ۷۷ سالگی در همان شهر درگذشت. وی در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضد فاشیسم فعالیت میکرد.
اوریانا فالاچی در ۲۹ ژوئن سال ۱۹۲۹ در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. نه ساله بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و پدر او که از موسولینی نفرت داشت، وارد جنبش مقاومت زیرزمینی گردید. اوریانا هم گرچه بعدها نوشت که دو طرف جنگ تفاوت چندانی نداشتند اما به پدر کمک میکرد و تا پایان جنگ تجربههای وحشتناکی را پشت سر گذاشت.
هنوز بیست ساله نشده بود که نوشتن در روزنامهها را آغاز نمود و به قول خودش قدرت واژهها را کشف کرد. به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی، جسارت فوقالعاده به سرعت از نویسنده ستون کوچکی در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بینالمللی که برای تعدادی از معتبرترین نشریات اروپا قلم میزد تبدیل شد. هر جای دنیا که در آن زمان کانون خبری و رسانهای جنگ قدرت بین زورمداران میبود او را به خود جذب میکرد.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است